عشق زیبا

عشق زیبا

عشق و ازدواج - مشکلات و راهکارها

منوي اصلي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 3
بازدید ماه : 115
بازدید کل : 47720
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1




داستانک ----------------------------------------------نویسنده : آویسا

داستانک اول

انتخابی برای عشق ورزیدن

نگاه پیر به جوان افتاد. جوان را همیشه شاد و سرزنده می دید. اما آن روز او را فردی کاملا جدید می یافت. پا به خلوت جوان گذاشت تا به رسم ادب جویای احوال شده باشد. جوان آنچنان غرق در افکار و غصه هایش بود که متوجه ورود پیر دانا نشد.

-تو را چه بر سر آمده که چنین محزونی؟

 

جوان به خود آمد. عذر خواست. پیر را محرم و مرهم می شناخت، بنابراین لب به سخن گشود. و سفره ی پر درد دلش را به روی پیر دانا باز کرد.

 

-معشوقه ای داشتم زیبا و بی نظیر. به چشم دل و سرم نمونه ی شخصی کامل و ارزشمند بود. اکنون

چندی است که میدان دلداگی را خالی گذاشته است. او زمین و آسمان دنیای من بود. اما حالا فقط ویرانی در دنیای من خود نمایی می کند. حیران و سرگردانم حتی پشیمان از ولادتم.

پیردانا همچنان جوان را تماشا می کرد،نگاهی پر ز حکمت ومحبت. دقایقی سکوت ما بین آن دو به پادشاهی برخواست. نوبت به پیر دانا رسیدکه عهده دار سخنرانی شود.

 

-طبیعی است که عاشق شوی، دوست بداری واز نبود معشوقه به تنگ آیی. عشق ورزیدن زیباترین موهبت الهی است. اما قبل از اینکه کسی را بگزینی تا افشره ی شور و حیات وجود خودت را تقدیمش کنی باید قدمی کاملا از سر عقل و اندیشه برداری: انتخاب آگاهانه.

هیچ یک از نعمات ایزد پاک را نمیتوان بدرستی سپاس گفت.اما می توان عشق، این نعمت گرانقدر را بازیچه ندید. کسی را انتخاب کن که روح عاشقی داشته باشد. روح پاک و زیبایی طلب، ارزش عشق ورزیدن تو را با بند بند وجودش خواهد فهمید.

 


داستانک دوم

همین الان ، حتی نه همین امروز

 صداهایی در فضا طنین انداخته بودند. منشا نامعلوم بود ولی کلام آشکار. خط مشی بود آنچه که به گوش می رسید.

-اگر انتخاب کرده ای پس دست بکار شو.وقتی  چیزی در لیست منتخبین جای می گیرد پس ارزشش را داشته. روزها پس از دیگری می رود و تو همچنان در پی یافتن زمان مناسب هستی. دریغ از اینکه همزمان با لحظاتی که تو در جستجو هستی، دنیا از حرکت نایستاده است وچه بسا سرعتش از تو بیشتر بوده است. به خود می گویی امروز نه، زود است. شرایط محیا نیست. پای فلک را به میان می کشی. بخت و اقبال بهانه ات می شود.

-روزها در پی هم، بسان دانه های تسبیح مادربزرگ می گذرند و تو می انگاری به هر حال مکثی باید پیش آید تا تو، آستین همتت بالا رود. ولیکن امروز نوبت افسوس خوردنت رسیده است. بخت و اقبال و فلک جای خود دارند، حتی پای خدا را وسط می کشی که:قسمت نبود... . چون خدا نخواست... .

-تلنگری به خلوتگاه شیشه ای ات بزن! تو خواستی اما فقط کلامی. چند بار بخاطر خواسته ات از جان و دل مایه گذاشتی؟ چند باراز ژرفای وجود از خدا خواستی؟ چند بار خواست و اراده ات را هم سو کردی و پا به میدان مخاطرات گذاشتی؟ تو می گویی حتی فرصت نکردی به او بگویی دوستش داری ، درحالی که همه ی لحظات مملؤ از فرصتند. اما این تو بودی که به او نگفتی دوستش داری.

جوان از خواب برخاست. گنگ! صداها هنوز در گوشش چون اجسام در خلا غوطه ور بودند. دنگ! جمله ای به یک گوشه ی ذهنش برخورد کرد. دنگ! وجمله ای دیگر به گوشه ای دیگر. تو گویی دوباره جملات تکرار می شوند. به خود می گوید: چه سود؟! کار از کار گذشته است. دیگر او را از دست داده ام.

ولی این سرمشق بود. شاید سرمشقی برای مشقی دیگر.

تلنگری بزن!

 

آویسا ( نامی از ایران باستان )


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: حمید و ترنم تاريخ: شنبه 3 / 12 / 1389برچسب:داستانک آموزنده,داستانک عاشقانه,داستانک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

عشق و ازدواج - مشکلات و راهکارها ـ زناشویی و جنسی - نرم افزار مطلع عشق

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to royayema.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com